loading...
مرکز سایت
فروش ویژه گلدونی پسته

فروش گلدونی پسته

فروش گلدونی پسته,فروش نهال گلدونی پسته,گلدونی پسته,نهال پسته,فروش نهال پسته

فروش ویژ بهترین نوع گلدونی پسته ایران در استان فارس از نهالستان پسته و آموزش کاشته نهال پسته بعد از خرید در زمین اصلی

 

گلدونی پسته

 

روش خرید و سفارش گلدونی پسته

کسانی که خواستار خرید گلدونی پسته هستند به موارد زیر توجه کنند.

 



بقیه در ادامه مطلب
تبلیغ
آخرین ارسال های انجمن
مرکز سایت بازدید : 700 دوشنبه 18 فروردین 1393 نظرات (0)

داستان خواستگاری قسمت اول

داستان طنز خواستگاری که خواهید خواند داری سه قسمت است که حالا داستان خواستگاری قسمت اول

را در این پست با هم می خوانیم. بسیار زیباست از دستش ندینا.

قبل از روز خواستگاری و بدبختیاش
نمی دونم چرا ولی بهش گفتم. هرچی تو دلم بود رو یهو از توش خالی کردم و وسط دانشگاه جلو چشم همه بهش گفتم دوسش دارم. تو اون لحظه دو تا چیز داشت می زد بیرون! یکی چشمای زیبا که داشت از تو حلقه در می اومد. (که فکر کنم متعجب این نوع از خواستگاری من بود) یکی هم قلب من که جدا داشت قفسه سینم رو سوراخ می کرد. تمام چیزایی که از دیروز تمرین کرده بودم رو یهو یادم رفت و فقط تو چشماش خیره شدم و با هزار تا این ور و اونور کردنه خودم گفتم راستش من از شما خوشم اومده. (اِ آخه پسر دیوونه مگه اومدی لباس بخری که خوشت اومده. جمله از این ضایع تر نمی شد بگی. یعنی همون اول گند زدم.) با خودم فکر می کردم ته حرف زدن و ته اعتماد به نفسم. همین اول بازی سه هیچ عقب افتادم. خلاصه گفتم و گفتم و گفتم تا اینکه منتظر شنیدن شدم. لباش ترک خرده بود از خشکی. با هزار تا استرس و حیا گفت اصلا فکر نمی کردم اینقد بی جنبه باشید. وای . این حرف و که زد هزار تا فحش تو دلم به خودم گفتم. ولی جدا اون از خیلی چیزا خبر نداشت. مثلا اینکه من مجبور شدم انقد زود بهش بگم.آخه از آشناییمون با هم یک هفته بیشتر نمی گذشت.

بعد گفت جواب من


منفیه! یه لحظه خوشکم زد ولی سریع خودم رو جمع و جور کردم و گفتم چرا ؟ ببینید من که الان بهتون این حرف رو زدم دو علت داشت . اول اینکه خونواده من دارن می رن برای من خواستگاری دختری که اصلا من نمی خوامش و دوم اینکه اگه می بینید بهتون انقد زود گفتم برای اینکه نمی خوام شما رو از دست بدم . فکر کنم جمله دومم کار خودش رو کرد. نمی خوام شما رو از دست بدم. نمی دونم چجوری زد تو ذهنم. ولی فکر کنم گند جمله من از شما خوشم اومده رو یه جورایی پاک کرد. احساس کردم یه کم زیر لبش خندید. و یکم با هم راحت تر شدیم. بعد گفت ببینید من اینی که شما فکر می کنید نیستم . ( توجه به این مطلب که حالا ما داریم وسط دانشگاه صحبت می کنیم و همه بچه ها دارن نگامون میکنن.) گفت یعنی من یه کارایی می کنم که شاید از نظر شما خوب به نظر نیاد . راستش من واقعا نمی خواستم بهش بگم دوستش دارم. می خواستم یه کم آشناییمون رو بیشتر کنیم. واسه همین بهش گفتم قرار نیست همین الان دوتامون بگیم قبوله. قراره بیشتر با هم آشنا بشیم. دیدم همه چیز به نفع من برگشت. وای عجب احساسی بود وقتی گفت باشه با هم بیشتر آشنا بشیم. می خواستم همون جا سرم و بزنم تو سنگ از خوشحالی. من کلا از این عادتا دارم. مامانم میگه بچه که بودی وقتی بابات برات یه توپ چهلتیکه خرید از خوشحالی دست بابا مو گاز گرفتم تا خون اومد.نه اینکه دیوونه باشما. کلا زیاد هیجانی می شم.
یه نگاه تو چشماش کردم احساس کردم خیلی براش سخته که داره وسط دانشگاه باهام صحبت میکنه.بیشتر آشنا شدنمون که تصویب شد بهش گفتم دستتون درد نکنه با اجازه(من نمی دونم مگه چیزی برات خریده و خوردی که تشکر می کنی دستتون درد نکنه!) بعد رفتم یه ور دیگه که بنده خدا یه ذره صدای لطیفش رو برد بالاتر و گفت ببخشید.برگشتم گفتم جانم. و این اولین باری بود که من به یه دختر گفتم جانم. (بی جنبه) عجب لذتی داره وقتی به کسی که دوسش داری میگی جانم. گفت خب چی شد . چیکار می کنید. چجوری می خوایید با هم آشنا بشیم. یهو من دستپاچه شدم و گفتم من بهتون زنگ می زنم (یکی نیست بگه مگه قراره کاری می خوای بذاری . همچین گفتم بهتون زنگ می زنم انگار می خواستم دست به سرش کنم بره) گفت من تو فیس بوک عضوم. منم که تو ذهنم این جملش که گفته بود من اینجوری که شما فکر می کنید نیستم بودم پشت بندش گفتم . به نظر من که ایرادی نداره(یعنی احمق تر از منم پیدا میشه) گفت نه منظورم این نبود. گفتم خب یعنی چی. گفت منظورم این بود که شما هم برید عضو شید اونجا با هم آشنا می شیم. یه لحظه خودم رو از بیرون دیدم. مثل این کودنایی که تا حالا تو اینترنت نرفتن گفتم راستش من که بلد نیستم ولی میدم دوستم یکی برام بسازه. بعد خداحافظی کردیم و رفتیم.
خلاصه یه هفته ازاون موقع گذشت و من همه چیز رو به بابام گفتم و بابام گفت الا و بلا باید بریم خواستگاری من دختر رو ببینم. بهش گفتم پدر عزیز، بابا این عکسش این اخلاقشه . چی رو می خوای ببینی. گفت نه تا من از نزدیک نبینمش نمیشه. با هزار بدبختی گفتم بابا دختره بچه تهران نیست. بچه کهکیلویه و بویر احمده.(از بچگی این شهر برام جالب بود.اسمش رو می گم) . بابام تا شنید بچه تهران نیست یه خنده مرگی از ته دل کرد و همون جور که داشت میوه های مغازش رو تست می کرد با همون دهن که توش پر بود از تمام رنگها از سبزی خیار گرفته تا قرمزی سیب و نارنجیه پرتقال و نارنگی گفت دیدی گفتم دیدی گفتم. گفتم چی رو حاجی شما به من گفتی. تا اومد بگه چی رو یهو یکی از اون رنگها پرید تو گلوش و دو سه تا سرفه کرد . یه دفعه دوسه تا سرفه تبدیل شد به چند تا سرفه و رنگش قرمز شد و افتاد وسط مغازه. خیلی ترسیدم. گفتم بابا چی شده. اومدم بهش تنفس مصنوعی بدم که مواجه شدم با انبوهی از میوه ها و سبزیجات بسیار متنوع. بیخیال تنفس مصنوعی شدم و از مغازه پریدم بیرون. دقیقا دوبار داد زدم کمک که دیدم آقا مسعود از مغازه کناری پرید تو مغازمون. بابا رو بلند کرد و دوتا محکم زد پشتش . که دیدم یه گوله از تو دهنش پرت شد بیرون. باورم نمیشد این و بابام خورده باشه. از هسته و پوشت و مغز توش بود تا پوست موز(پوست موز!!!)
فرداش تلفن دختره رو با اصرار بابام دادم به مامان که بهش زنگ بزنه و از دختره شماره خونش رو بگیره تا با مادرش صحبت کنه. عجب روزای با استرسی بود.
خلاصه گرفت و قرار خواستگاری گذاشت و با مادرش چقدر گل گفته بود و شنفته بود همون پشت تلفن بماند.
چهارشنبه 18 اسفند ماه 1390 ما رفتیم خواستگاری زیبا خانم. من شده بودم یه دسته گل. خداییش خوشتیپم البته اگه از خودم تعریف نباشه. یه دسته گل گرفتم که 35 هزار تمون میگفت انقد بابام چونه زد هیج وقت یادم نمیره بنده خدا مغازه داره پول نگرفت . نمی دونم چرا حالا عصبانی شده بود چی بود هر کاری کردیم ازمون پول نگرفت. اِ آخه منم بودم ناراحت می شدم دیگه . برای پنج هزار تومن پول ، ما رو بچه یتیم و بیچاره و بچه سیده دستش برکت داره و همه چی کرد. من که طاقت نیوردم از مغازه زدم بیرون گفتم هر چی می خواد بگه خودش بگه . داشتم می اومد بیرون عین 35 تومن رو گذوشتم زیر یکی از گلدونای رو میزش و زدم بیرون. بابامم خوشحال اومده بود بیرون و می گفت پول نگرفت. هر کاری کردم پول نگرفت. تو دلم گفتم آره جون خودم. هر کاری کردی پول نگرفت دست گل و از دماغش در اوردی بعد میگی پول نگرفت . و رفتیم سوار ماشین شدیم که بریم سمت چهار محال بختیاری. با هزار بدبختی سر هر پلیس را بدون پول ردمون کرد و بدون کولر ما رو تا خود چهار محال برد . حالا خدا رو شکر اونجا هواش خنک بود. خلاصه رسیدیم دم در خونشون.
یادم رفت بگم . من بودم ومامان و بابا و آبجی کوچیکم نگار. این رو واسه این الان یادم اومد بهتون بگم چون یاد نگار افتادم آخه مادمازل اخلاقای خاص خودش رو داره. نیم وجب قدشه اون وقت خودش در ماشین رو باز نمی کنه باید برای خانوم باز کنی تا پیاده بشن. یه کلاسی هم می ذاره که نگو. بابام رفت سمت زنگ ایفون و بدون اینکه از من بپرسه زنگ طبقه اول و زد. همین که بنده خدا برداشت گفت منزل آقا عسکری؟ گفت نه آقا اشتباه گرفتید. یه نگاه بهش کردم از اون نگاها. برگش گفت چیه چرا دارید اینجوری نگام می کنی.(نمی دونستم این فامیلی رو از کجا در اورده بود . خیلی جلو خودم رو گرفتم هیچی نگفتم ) گفت بابا مگه فامیلیش عسکری نبود؟ مامانم گفت مگه بچم نگفت بدشون میاد که عسگری رو بگی عسکری. بدون اینکه توجهی به ما داشته باشه زنگ طبقه دوم و زد و گفت منزل آقا عسگری . یه صدای نازی پشت آیفون گفت بله بفرمایید(بی جنبه 2!) یه پرده ای، پنجره ای هم باز نشد ما مثل تو این فیلما قبل از بالا اومدن همدیگر رو ببینیم.
و خلاصه رفتیم بالا و خواستگاری ما به طور رسمی با بیانات مقام پدر آغاز به کار کرد. چشمتون روز بد نبینه.
منتظر قسمت بعد باشید. نمی دونید بالا خواستگاری چی شد!!! یعنی از این بدتر نمی شه.

 

برای خواندن داستان های طنز و خنده دار دیگر روی داستانهای طنز کلیک کنید

این داستان از طرف محمد مهدی روحی طواف از تهران

گروه بازی و سرگرمی مرکز سایت منتظر نظرات شما می باشد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
فروشگاه مرکز سایت

پمپ باد فندکی ماشین همراه کوچک خودرو (اصل)

 

پمپ باد فندکی کوچک و ارزان مخصوص ماشینهای سواری با 650 گرم وزن یک همراه خوب درمسافرت برای خانواده ها این پمپ با وصل شدن به جا فندکی ماشین به راحتی باد لاستیک ها را تنظیم می کند قابل استفاده برای کـسانی که به استخر های دورازمحل زندگی می روند (نیازی به حمل تیوپ پرشده ندارید) قابل استفاده برای بازیکنان تیم های ورزشی جهت توپ فوتبال و الیبال بسکتبال و... قابل استفاده برای دارندگان دوچرخه وموتورسیکلت قابل استفاده در مدارس دانشگاهها مراکز فنی حرفه ای پمپ های ما در پنج مدل : کم قدرت , متوسط , پرقدرت , چراغدار , برقی فندکی می باشند

چراغ فندکی ماشین


توضیحات بیشتر


 خـريد پستي >> قيمت فقـط : 39000 تـومان

درباره ما
هدف از ایجاد مرکز سایت معرفی سایت های اصلی و سایت های برتر هست. و شما می تونید سایتی که زیاد بهش سر می زنید و یا سایتی که به نظر شما مهم هست را در قسمت (نظرات) سایت به ما معرفی کنید تا در مرکز سایت قرار دهیم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 464
  • کل نظرات : 189
  • افراد آنلاین : 56
  • تعداد اعضا : 323
  • آی پی امروز : 396
  • آی پی دیروز : 376
  • بازدید امروز : 733
  • باردید دیروز : 1,062
  • گوگل امروز : 9
  • گوگل دیروز : 12
  • بازدید هفته : 733
  • بازدید ماه : 733
  • بازدید سال : 224,607
  • بازدید کلی : 2,310,099
  • نرم افزارهای اندروید
    نرم افزار های جاوا
    تبادل لینک و بنر رایگان